وقتی مهربان وسیله می شود...
بعضی اتفاقات در زندگی آدم باعث میشه آدم های اطرافت را بهتر بشناسی...
نه اینکه بگم نمی شناختمشون...
نه...
حالا بهتر از قبل می شناسم...!!!
یک دوستی دارم به نام آنا، که فکر میکنم یادتون باشه...
هم ورودی فوق لیسانس بودیم و خوب خیلی باهم نزدیک بودیم...
اولین دوستی که تماس گرفتم و گفتم لاتاری بردم آنا بود...
دختر خوبیه، اما فرصت طلبه....
این را همیشه میدونستم اما این بار کمی آزرده خاطر شدم!!!!
برادر آنا برای فوق لیسانس رفت انگلیس، خیلی هم تلاش کرد که بعد از اتمام درسش بمونه
ولی نشد...
اجباراً برگشت ایران....
و از اون روزی که برگشته دنبال یک راه قانونیه که بره ...
حالا یک راه قانونی پیدا شده...
ازدواج با من!
خوب اولش من به شوخی برمیداشتم این حرف را...
تا جایی که دیگه آنا گیر داد که شوخی نیست و بیا با حامد برو بیرون و...
از آنا اصرا و از من انکار...
تا اینکه خود حامد زنگ زد و اصرار کرد که الا و بلا بیا امروز بیرون تا حرف بزنیم...
با اکراه رفتم...
چون حرفی نداشتم...
حامد خـــــــــــــــــدایی پسر خوبیه...
دروغ هم نگفت!
خیلی رک هم گفت یکی از پارامتر های انتخابم واسه همسر اینه که بتونم به وسیله اون از
ایران برم!
اما خوب این حرف برای من خوشایند نبوده و نیست...
ازش پرسیدم اگر یک روزی من این پارامتر را از دست بدم چی میشه؟ شاید من رفتم
مصاحبه و رد شدم و ویزا و گرین کارت پرید... اون وقت رابطه امون چجوری خواهد شد....؟
گفت: تموم میشه!!!
خوب اینکه نخواست گولم بزنه خیلی خوب بود...
اما حس وسیله بودن هم داشته باشی خیلی بده...!!!!
پینوشت:بعضی موقع ها طعم گسه بعضی حقیقت ها خیلی بدجور حالت را بد میکنه...