آنفلانزای چینی!
سرما خوردم و اينجا تو خونه افتادم!
يك نوع آنفلانزاي چيني گرفتم!
ايران بوديم، آنفلانزاي افغاني و پاكستاني و عراقي ميگرفتيم...
اينجا هم چيني!
از قديم گفتن، آدم هرجا ميره اقبالش را با خودش ميبره! اقبالش را تنها ول نميكنه كه!
اينم اقبال ماست
رابرت رفته بود از چين دستگاه بياره، وقتي برگشت سوغاتي واسه من يك روسري
با يك كيسه كوچولو بامزه كه مال روسريه بود و روش يك طرح چيني گلدوزي شده بود و
روسري تا ميشد و ميرفت داخل اون كيسه آورد.
ولي يك سوغاتي مشترك هم واسه همه آورده!
آنفلانزاي چيني!
اول دخترش ويكتوريا گرفت، بچه قشنگ دو روز در حالت كما بود!
بعد زنش جاستينا گرفت و چون بچه شير ميده دختر كوچولوش هم گرفت.
بعد تام گرفت ...
و من همچنان سالم و سلامت بودم! و تو دلم ميگفتم واي من چه بدني دارم!
همه رو به بهبودي بودن كه من گرفتم!
مرض كه نيست! يك چيزي تو مايه هاي طاعون!
صبح سر كار بودم ولي ديگه اينقدر حالم بد بود كه بعد از ناهار از خير ٤٠ دلار گذشتم و خوابيدم تو خونه
تا ساعت 6 که تام اومد و رفتیم یک خورده قرص و روا گرفتیم...
تام که دیگه به زنده موندن من امیدی نداشت! اما فعلا که زنده موندم...