داستان های من و برادر آنی...
این طور که پیش میره داستان های من و برادر آنی ادامه داره!!!
یعنی دارم به این نتیجه میرسم که من رفتارم مشکل داره...
وقتی این موضوعات پیش میاد باید سریع برگردی سمت رفتار خودت...
پریشب آنی گفت : کار دانمارک حامد درست شده...
خوب خوشحال شدم، چون حامد واقعا می خواست که از ایران بره....
دیدم اگر تبریک نگم بده!! با توجه به اینکه همیشه تو viber با حامد کم و بیش در ارتباطم...
ارتباطم هم در حد یک سلام علیک یا فرستادن عکس های عروسی آنی و خیلی ساده بود...
دیشب تو viber براش زدم خیلی خوشحالم که کار دانمارک درست شد!
اون هم تشکر کرد و گفت آره اینجوری خیلی اوضاعش بهتر شد...
از مامان و باباش پرسیدم و اون هم یک توضیحاتی داد...
بعد یک عکس از عروسی آنی بود که براش فرستادم، چون قبلا بهم گفته بود اگر تو دوربین هانا
عکس متفاوت از اینایی که داده بودی، وجود داشت بفرست...
بعد این عکس را من فرستادم و لباس ها هم تقریبا پوشیده بود... یعنی یک چیز نرمال بود...
قبلا هم عکس هایی که از عروسی آنی دیده بود با همین لباس ها بود دیگه!
حامد هم زد بابا ناز، بابا بدن زیبا!!!
من هم براش لبخند وتشکر فرستادم و تمام...
یک چند دقیقه بعد حامد زد که تا کی باید رابطه را اینجوری ادامه بده؟
من فکر کردم منظورش دوباره بحث ازدواجی بودکه سابق صحبت شده بود...
گفتم خوب اون که داره میره دانمارک، من هم که آمریکا...
دیگه شروع رابطه ما معنی نداره...
حامد ادامه داد که آره من ۲۸ سالمه و تا کی باید این فرم خویشتن داری کنم؟؟؟!!!
خوب برام عجیب بود که این حرفها یعنی چی؟
گفتم خوب تا ۱ ماه دیگه میری و میتونی فرم زندگیت را عوض کنی!!!
گفت نه، من اون موقع هم که انگلستان بودم با کسی هرگز نخوابیدم!!!
خوب یک خورده شوک شدم، زدم اینا خصوصی های زندگی تو هستش...
فکر نکنم لازم باشه من بدونم...!!!
بعد ادامه داد تو با حرفات به من القا کردی که حاضر به شروع رابطه هستی ...
حالا من میخوام پیشنهادش را بهت بدم!!!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: این یک ماهی که مونده با هم باشیم، سطحی ونه مثل زن و شوهر!!!!(دقیقا همین را زد ها)
واقعا برام حرفهاش عجیب بود... متن اس ام اس ها را نگاه کردم... من کجا این را القا کردم؟؟؟؟
واقعیتش چیزی پیدا نکردم!!!
حامد ادامه داد که این نیاز هر دو طرفه... چرا شروع نکنیم؟؟؟
من باید همون لحظه خیلی قاطع میگفتم خفه شو... ولی نگفتم و مثل همیشه شروع کردم به توجیه...
که حامد جان من مادر و پدر تو را میشناسم! دوست صمیمیه خواهر تو هستم!!!
چنین چیزی برای ما امکان نداره... یعنی چی؟؟؟؟
حالا در تمام این مدت فکر میکردم که این ادامه اون صحبت ازدواجه و اینکه قرار یک رابطه ای
شروع بشه که اگر هر دو طرف راضی به ادامه بودن به ازدواج ختم بشه و در غیر این صورت
خداحافظی....
اما در کمال نا باوری حامد توضیح داد که ما یک ماه با همیم! بعد تموم...
یعنی چی؟؟؟
خدایا رو پیشونی من چیزی نوشته من خودم نمی بینم! ؟؟
من حرفی میزنم که به ملت القا میکنم من ج... ام!؟؟
چی بگم والا... مگر الکی هم میشه...
ته اش هم طلبکار شد که چرا جوابت منفی هستش!!!
من اگر میدونستم تو جوابت منفی هستش نمیگفتم...
تو دوست خواهر من هستی و رد این پیشنهاد خیلی رابطه ما را مکدر کرد!!!
بهش میگم تو پیشنهاد دادی و من گفتم نه!!!
این رابطه را خرابت تر میکنه یا اینکه من و تو یک ماه با هم باشیم و بعدش هر کی بره
سویه خودش؟؟؟؟
کلا که آقا ناراحتم شدن... گفتن مجبور نیستی!!!
خداحافظی کردیم و تموم شد...
ولی خوب من باید بگردم و مشکل را پیدا کنم... شاید واقعا مشکل رفتار من هستش!
همیشه که نمیشه مشکل را بست به دیگران... !!!