یکی از آشنایان نزدیک ما تابستان به صورت ناگهانی فوت کرد. همه اش ۴۳ سالش بود...

 

سه تا بچه داره ، یکیشون ۱۰ ساله ، یکی ۳ ساله  و آخری ۱ ساله...

آخری را اصلا نمی خواستن ، اما دلشون نیامد بندازن...

داشتم می گفتم، پدر خانواده تابستان سکته کرد و مرد...

حالا امشب پسرک ۳ ساله اش (سامان) به مامانش گفته بود : مامان تو که نمیری پیش خدا، اگر تو هم بری پیش خدا من خیلی می ترسما...

الهی بمیرم، ما تا الان میگفتیم این که ۳ سالشه زود یادش میره...

پسرک نازم، سامان خوشگلم عمق ترس ات را درک می کنم...

کاش می شد بهت آرامش داد،اما...

بابای مهربانت شما را خیلی دوست داشت، طوری که من تا حالا این همه ابراز احساس به فرزند را واقعا ندیده بودم...

سامان جان تو تنها نیستی، باباییت همیشه مواظبته، فقط تو نمیبینیش...

کودک بی‌نوای من، گریه مکن برای من    گرچه کسی به‌جای من، بر تو پدر نمی‌شود