من خوشبختم،چون شما را دارم...
نیما جان ببین من قبلا هم به دلایلی مشاور رفتم، یکی را حتّی قبول داشتم (تقریبا).
اما در کل مشاورها اکثر مواقع یک چیزهای خیلی عجیب و غریبی میگن.
مثلا میگه: ترکش کن ببین بر می گرده؟
خوب اگر بر نگشت چی؟ الان شرایط روحی آیدین هنوز هم به خاطر تصادف تابستان نرمال نشده، کارهاش زیاد تر شده، افراد اعصاب خورد کن خیلی اطرافش داره و خیلی چیزهای دیگه (سعی میکنم همه را تا حد ممکن توضیح بدم)...
من نمی خوام در این شرایط اذیتش کنم، دلم نمیاد بیشتر عذاب بکشه...
من بیشتر تو خودم میریزم که شده این...
یک مشکل دیگه این که من فعلا تا اسفند جایی هستم که نمی توانم مشاور برم،نه اینکه اینجا مشاور نداره ها. داره، اما یک مشکلی هست...
آیدین خیلی مشهوره،اگر به شما هم اسمش را بگم اگر هم رشته ما باشید حتما می شناسیدش. اگر هم نشناسیش، سه سوته توی همین نت میتونی پیداش کنی.
اینجا مکان کوچیکیه. دیگه حتی نیاز به سرچ نداره برای پیدا کردنش...
میدونم مشاور وظیفه داره اسرار را پیش هیچ احدی فاش نکنه، ولی اگر...
من نمی خوام به هیچ عنوان دردسر های بیشتری برای خودم و آیدین درست کنم...
در ضمن من میگم هر انسانی یگانه است، پس مثل ماشین برای روحش نمیشه مکانیک پیدا کرد. برای نجات روح، خودت باید مبارزه کنی...
من دارم مبارزه میکنم، و می توانم. چون می خواهم...
و اینجا دوستهایی دارم که کم کم دارن با روح من آشنا میشن، و در آینده نزدیک می تونن کمکم کنن و همفکرم باشن...