من عشق را با تو می خواهم...
امروز داشتم به زمانی که با تو گذشت فکر می کردم...
راستش من از خیلی چیزها چشم پوشیدم تا تو را داشته باشم...
من این نبودم که الان هستم، من کاملا چیزی نبودم که تو فکر میکردی...
من خیلی عوض شدم. خیلی زیاد، تا بشوم چیزی تقریبا ایده آل تو...
امروز به این فکر می کردم که اگر با هم نباشیم من چگونه می شوم؟
مطمئن هستم که شخصیت سابق نخواهم شد!!
تنها چیزی که از آن زمان هنوز دوست دارم کوه نوردی های اکیپی است. اکیپی پر از دختر و پسر باحال، در حالی که هیچکدام دوست پسر من نباشند...!
مهمانی های اکیپی شاد، در حالی که هیچ یک از اعضاء اکیپ خودش را صاحب من حساب نکند...
شیطنت های گذشته را هنوز دوست دارم، اما کمی کنترل شده تر از قبل!!!
دلم دوستهایی می خواهد از هر دو جنس، اما بدون روابط عشقولانه!!
راستش وقتی پست جدید شبگیر را در مورد تولدش خواندم به این حس رسیدم و به این فکر افتادم که اگر تو نباشی چه چیزهایی را دوست دارم برگردانم...
اما نمی خواهم تو نباشی، من زندگی را با تو می خواهم...
وقتی نگاه می کنم میبینم هر چه را که از گذشته می خواهم بدون عشق جدیدی است. من عشق را با تو می خواهم...
پینوشت : درست است که خیلی عوض شدم اما شخصیت جدید هم با من سازگار است ، خیلی درون و بیرونم از هم فاصله ندارند!!!