تو همونی که هستی...!
داشتم با یکی از دانشجو هات صحبت میکردم. همین امشب...
اون نمی دانست من دوست دختر تو هستم، مثل همه اطرافیانی که نمی دانند...
داشت برام از خوبی تو می گفت، از اینکه چقدر قلب پاکی داری،از اینکه چقدر مهربونی و چقدر فوق العاده ای...
راستش تو دلم خیلی خوشحال بودم، از اینکه اشتباه نکردم.
من اشتباه نکردم...
تو همونی که من فکر می کنم...
درسته که ممکنه به جایی برسیم که من دیگه انتخاب تو نباشم . اما حداقل مطمئنم که دیگرانی هم بودند که تو را همانطور که من میدیدم، دیده اند و اگر روزی من دیگه انتخاب تو نباشم دلیلش فقط تغییر معیارهاست نه ظاهر فریبی تو...
پینوشت : دلم برای صدف و مهتاب تنگ شده. آنها هم انگار دیگه نمیان. نمی دانم چرا اینجا اینقدر سوت و کوره...!!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۸ ساعت 9:35 توسط مهربان
|