دیروز کنارت بودم.دیروز با هم بودیم. . .

تو خیلی باهوشی.خیلی راحت همه چیز را ازدلم در میاری.خودت خوب می دانی با یک بوسه و یک کمی لوسی کردنم همه چیز تموم میشه!

پس فکر کنم خیلی هم نیازی به هوش و استعداد نباشه،من ذاتاً زود خر میشم...

چند بار گوشیت زنگ خورد و من باز هم به دلیل شک(شرمنده ام) گفتم جواب بده. هر بار از دانشگاه بود که نمی دانم از شبکه .... برای مصاحبه آمده اند!

تو گفتی اصلا نمی توانی بری و من کلی ذوق کردم چون حداقل یک دلیل من بودم !

ذوق کردم که با هم بودنمان را برای مصاحبه با فلان شبکه و روزنامه خراب نمی کنی...

ممنونم...

خودت خوب میدونی که لحظه های با تو بودن برای من بهترین لحظه هاست.

خودت خوب میدونی که صدای قلبت برایم بهترین نغمه هاست....

و خودت بهتر از هر کسی میدونی که بهانه هایم از عشق است.

باورم داری اما....

مطمئنم "امّا" یی وجود دارد که من بی خبرم...

تو می گویی امّا در کار نیست و تو در تصمیم گیری ضعف داری... ترس داری ...

اما من درک نمی کنم از کدام ترس و کدام ضعف حرف میزنی.

پینوشت : راستش خجالت دارد که مهندس مملکت بلد نباشد بنویسد "مصاحبه"!

وقتی داشتم پست را می خواندم تا در صفحه بگذارم فهمیدم مصاحبه را نوشته ام محاسبه...

پینوشت : یک نظر خصوصی دارم.از تجربه تلخش گفته.هنوز دارم روش فکر می کنم.شاید پابلیش کردم ببینیدش...