این روزها شدید گرفتارم! به شغل شریف نگهداری از کودک مشغولم! البته شغلم نیست شکر خدا! فقط یک لطفه در حق خواهر و شوهر خواهر توماس! که مجبور بودن برای یک سمینار برن و سه شب و چهار روز این دو تا گودزیلاشون رو انداختن گردن ما!

توماس بسی خوشحاله واسه خودش! شبها با ویکتوریا بازی میکنه و قصه میگه تا خوابش ببره! دیروز هم بردشون فروشگاه به انتخاب خودشون عروسک براشون خرید و کلی لی لی به لالاشون گذاشت و در کل حال میکنه با بچه داری!

ویکتوریا تنها میخوابه و ایزابلا با ما میخوابه. شب اول نفس های ایزابلا خیلی رو مغزم بود! نمیدونم چون اولین بار بود که تو اتاق با یک بچه میخوابیدم اینجوری بود یا واقعا نفس هاش صدا داشت. اما دیشب یکهو از خواب پریدم و دیدم صدای نفس های ایزابلا رونمیشنوم. یعنی یک لحظه سکته کردم! گفتم بچه مردم خفه شد، مرد!

خودم رو پرتاب کردم بالای تخت ایزابل! دیدم نه، بچه بیچاره آروم خوابیده و نفس میکشه...

اما در کل به این نتیجه رسیدم هرکی بچه دار بشه (بلانصبت شما خواننده بچه دار عزیز ) خره!

این چیه، هی غذا بهشون بده، حمومشون کن، شیر بهشون بده، بخوابونشون، تا صبح حواست باشه بلایی سرشون نیاد! کلا آرامش از زندگیت میره!

این نتیجه رو در حالتی گرفتم که از 8 صبح تا 5 بعد از ظهر پرستار دارن و من فقط پرستار رو نظارت میکنم! یعنی کل روز مسئولیتشون با من نیست! و بالاخره نوزاد هم نیستن، از آب و گل درومده هستن تازه! 

با توجه به این تجربه ارزشمندی که حالا دارم! به همه دوستان عشق بچه که هنوز خودشون رو بدبخت نکردن توصیه میکنم قبل از بچه دار شدن به مدت 10 شب از یک بچه نگهداری کنید! اگر همچنان علاقمند به این امر بودید فمن الله توفیق!