خدایا عاقلم کن!
عوض کردن وبلاگ روزانه نویسی و عادت کردن به محیط جدید خیلی سخته...
مخصوصا محیطی که هنوز هیچ کس نمی خونتت!!!!
و توضیح همه اتفاقات که تو وبلاگ قبلی داشتی...
واقعا مثل یک کوچ میمونه... اما جزء کوچ های ناگزیره...
خوب من اردیبهشت امسال تو لاتاری گرین کارت، گرین کارت بردم و حالا
تمام وقتم را گذاشتم روی زبان چون تا مهر سال دیگه باید Toefel & GRE امتحان
بدم...
چقدر هم که من دارم خودم را میکشم و می خونم!!!! (اندر احوالات یک مهربان تنبل)
امشب با یکی از دوستان که آمریکا دکتری می خونه صحبت می کردم و راهنمایی میگرفتم...
بعد از صحبت با اون دوست رفتم و به پدرم همه اطلاعاتی که از اون دوست گرفته بودم
انتقال دادم...
همچنان که من توضیح میدادم مامانم اخماش تو هم تر می رفت...
به مامانم میگم چرا اخمات تو هم رفت؟
میگه آدم باید خیلی خر و دیوونه باشه که مملکتش را ول کنه بره ...
بعد با یک بغضی پرسید: حالا کی میری؟
من: حالا نه به بار ، نه به داره... کجا کی میرم؟
اومدم تو اتاقم...
حالا از اون موقع تا حالا دارم غصه می خورم و صحنه خداحافظی با خانوادم میاد جلو چشم!!!
کلا خود آزارم، یک اشکی هم در این شبیه سازی صحنه ها ریختم!!!!
میدونم، الهی خدا یک عقلی به من بده و یک پولی به شما....